روزهای سردرگمی .

چقه حال و احوالاتم قاطی و پاطی این روزا .

نه میدونم چی میخوام نه میدونم چی خوشحالم میکنه نه میدونم چی ناراحتم میکنه . نه میدونم کار درست چیه نه میدونم کار غلط شده

یه عالمه حرف تو گلوم گیر کرده که نمیتونم به کسی بگم نمیتونم ته ته دلم ارووم باشه .

نمیدونم چرا نمیتونم باهات حرف بزنم . ترجیج میدم لحظه های باهم خوش باشیم و حرف ناراحت کننده نزنم . ولی اگه حرفیم بزنم خیلی کش دار میشه و حوصله اشو ندارم ‌. این روزا فرق کردیم . خیلی فرق کرده ایم . نمیدونم این روزا رو چجوری باید اینده برا خودم توجیح کنم . 

هنوزم برام مبهم و عجیب غریبی هنوزم احساس میکنم نمیفهمتت هنوزم فک میکنم مخفی کاری میکنی . اینا حس هامه که نمیتونم جلوت بگم چون میدونم باز ناراحت میشی . نمیدونم الان بودنمون باهم دیگه ینی چی . نمی دونم الان خانمت کجای زندگیته . نمیدونم خندیدنم باهات خوبه یا بده. نمیدونم حس واقعیت نسبت به من چیه !!!! نمیدونم دوباره میشونم روزی ازت که تو اگه دختر خوبی بودی با مرد زن دار نمیچرخیدی . گذشته و حرفاش هنوزم ازارم میده . هنوزم خسته ام . 

هزار بار امدم بهت بگم تو که ایقه حساسی یه مرد دیگه بامن حرف زده . تو این دوسال کجا بودی . دوسال تنهایی و بی رمقی من کجا بودی !! باز هزار بار خوردم حرفمو که بیخیال نزن . ترس من از ادمیه که وقتی عصبانی میشه تمام حرفای راست ته دلش مونده رو تند تند میگه و اون موقع دیگه نمیتونه بگه نه تو خوبی و مهربونی . کاش تکلیفم با زندگیم معلوم بود کاش تکلیفم با دلم معلوم بود . کاش خیلی اتفاق ها پیش میومد کاش حالت یکم خوب بود . کاش یکم حال منو به عنوان دختر میفمیدی . کاش یکم درکم میکردی . کاش خودت ارووم بودی و ارومم میکردی . کاش باهام راحت بودی !!! 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها