سلام 

این روزا حال نوشتن نداشتم و ندارم . 

حال روحیم کمی تا قسمتی قاطی پاطیه.

یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه تهران و قم بودم . فک میکردم بیام قم حالم خوب میشه البته بهتر شد ولی خوب نشد . خیلی وقت بود قم نیومده بودم دوسالی بود فک کنم . نمیدونم چرا هرچی دعا میکنم نتیجه خاصی نداره . 

این روزا بدترین روزهای اعتقادی زندگیم رو دارم . باورم به همه چیز خیلی خیلی کمرنگ شده . انگار دیگه باور ندارم خیلی چیزا رو . انگار حرفای بقیه بد جوری روم اثر گذاشته . احساس میکنم خراقانی شدم . و همه اعتقاداتم یسری خرافاتن که باورشون کردم هیچ وقت تو زندگیم فکر نمیکردم به این  نقطه برسم !!!

هیچ وقت فکرشو نمیکردم باید خیالت بکشم که رفتم فاطمیه مراسم!!!

هیچ وقت فک نمیکردم باید پنهانکی برم خودمو پچسبودم به ضریح حضرت معصومه و اشک بریزم و تو دلم فک کنم اینا ساخته ذهنم هستن!!!

روزای بدی رو پشت سر میزارم . از خدا میخوام نشونی برام بفرسته  تا باورم قوی بشه ولی انگار خدا هم قطع امید کرده .

وقتی فکرشو میکنم که چقدر دعا کردم چه مشهد چه قم که خدا راهی رو جلوم قرار بده ولی زندگیم ت نمیخوره . بیش تر اعتقاداتم ضعیف میشه . همیشه با خودم میگم خدا گفته دعا کنید استجابتتون کنم پ استجابت کجا بوده همیشه حرفای بقیه توذهنم میچرخه که تا کی میخوای خودتو گول بزنی با این حرفا!! من بارها مشهد پنجره فولاد دعا کردم خواستم ازشون ولی انگار نه انگار . یا من خیلی ادم بدیم که این صورت باید میگفتن فقط خوبا بیان سمت ما که منم تکلیفم رو بدونم یا اینکه بگن دعا نکنید نه اینکه همیشه اینجوری باشه که حتما مصلحت نیست!!

خلاصه میدونم الان تو دلت برام متاسف شدی با اعتقادات جدیدم!! ولی تو رو به مادرت دعام کن .

یه دلیل دیگه ای هم کم مینویسم اینکه نمیخوام باعث زندگیت باشم میدونم دردسرهای زندگیت زیادن ولی ان شالله روزای خوب برسن .

خیلی فکرم مشغوله بدجور !! دعام کن 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها